سرگرمان.

داستان حضرت سلیمان(ع) و مورچه

داستان حضرت سلیمان(ع) و مورچه | FarsPatogh.COm

روزی حضرت سلیمان (ع ) در کنار دریا نشسته بود ، نگاهش به مورچه ای افتاد که دانه گندمی را باخود به طرف دریا حمل می کرد. سلیمان (ع) همچنان به او نگاه می کرد که دید او نزدیک آب رسید.در همان لحظه قورباغه ای سرش را از آب دریا بیرون آورد و دهانش را گشود ، مورچه به داخل دهان او وارد شد ، و قورباغه به درون آب رفت.
سلیمان مدتی در این مورد به فکر فرو رفت و شگفت زده فکر می کرد ، ناگاه دید آن قورباغه سرش را از آب بیرون آورد و دهانش را گشود ، آن مورچه آز دهان او بیرون آمد، ولی دانه ی گندم را همراه خود نداشت …

 



ادامه مطلب...
تاریخ: چهار شنبه 25 خرداد 1390برچسب:داستان حضرت سلیمان و مورچه,داستان,حضرت سلیمان,
ارسال توسط

داستان هری پاتر به زبان انگلیسی(همرا باترجمه ی فارسی)

 

                                                                  ادامه ی مطلب



ادامه مطلب...
ارسال توسط

 دکتر الهی قمشه ای می گوید

یکی از جذاب ترین تعبیرات " نفس و عشق " ، قصه دیو و سلیمان است که از دیرباز در ادب پارسی به اشاره و تلمیح از آن یاد شده است .
قصه چنین است که سلیمان فرزند داود ، انگشتری داشت............


ادامه مطلب...
تاریخ: چهار شنبه 25 خرداد 1390برچسب:,
ارسال توسط سعید میرزایی

تا به حال شده از مطلبی در وبلاگی خوشتون اومده و میخواهید از روی اون کپی بگیرید ولی چون صاحب اون سایت انتخاب کلمات رو قفل کرده نمیتونید از روی اون مطلب کپی بگیرید در ادامه ی مطلب براتون یک ترفند گذاشتم که میتونید با اون از هر نوشته ای کپی بگیرید

                                                                            



ادامه مطلب...
ارسال توسط

داستان عابر بانک و..... در ادمه ی مطلب

                                                          



ادامه مطلب...
تاریخ: سه شنبه 24 خرداد 1390برچسب:,
ارسال توسط

   يادمان باشد اگر شاخه گلي را چيديم وقت پرپر شدنش سوز و نوايي نكنيم

               يادمان باشد سر سجاده عشق جز براي دل محبوب دعايي نكنيم

               يادمان باشد از امروز خطايي نكنيم گر چه در خود شكستيم صدايي نكنيم

               يادمان باشد اگر خاطرمان تنها شد طلب عشق ز هر بي سر و پايي نكنيم

 




تاریخ: سه شنبه 24 خرداد 1390برچسب:یادمان باشد,شعر,,
ارسال توسط

روزگار بدی شده...پولدار میگوزه میگن چی فرمودین قربان؟؟..فقیر حرف میزنه میگن گوز گوز نکن بابا!




تاریخ: سه شنبه 24 خرداد 1390برچسب:,
ارسال توسط سعید میرزایی

 چند روز پیشا برقامون رفته بود ، مامانم تو دستشوئی شمع گذاشته بود .. امروز رفتم دستشوئی دیدم شمعه هنوز هست ..

الان یکی بیاد خونه ما بره دستشوئی ، لابد با خودش میگه اینا چه شاعرانه میرینن !!!




تاریخ: سه شنبه 24 خرداد 1390برچسب:,
ارسال توسط سعید میرزایی

داستان زیر را آرت بو خوالد طنز نویس پر آوازه آمریکایی در تایید اینکه نباید اخبار ناگوار را به یکباره به شنونده گفت تعریف می کند: 

مرد ثروتمندی مباشر خود را برای سرکشی اوضاع فرستاده بود. پس از مراجعه پرسید:.........



ادامه مطلب...
ارسال توسط

نکته ای را که خیلی از کاربران اینترنت در ویندوزxp از آن خبر ندارند را در ادامه ی مطلب میخوانید



ادامه مطلب...
تاریخ: سه شنبه 24 خرداد 1390برچسب:ترفند ویندوز,xp,مطلب مهم,
ارسال توسط